بچه هاي اقتصاد 90 دانشگاه باهنر كرمان
درباره وبلاگ


مهم اين نيست که قطره باشي يا اقيانوس، مهم اين است که آسمان در تو منعکس شود. _____________ سلام اينجا محله ماست البته هركي اومد قدمش روي چشامون اينجا به وجود اومده براي خوش بودن پس نياي بگي اين چه وبلاگيه كه اسمش اقتصاد ولي مطلب اقتصادي نميزاره اخه اينجا حس درس ودانشگاه نيست پس خوش باشين گلايي كه مياينن ممنون www.economy90.uk.ac.gmail.comاينم ايميل اگه نكته اي خصوصي ميخواستين بگين به اينجا بفرستين
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 11:18 :: نويسنده : فرزین دیده بان

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می كرد كه زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او كاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق كردند كه قلب او به راستی زیباترین قلبی است كه تا كنون دیده اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت كه قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه كردند. قلب او با قدرت تمام می تپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تكه هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نكرده بودند برای همین گوشه هایی دندانه دندانه در آن دیده می شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت كه هیچ تكه ای آن را پر نكرده بود.مردم كه به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می ‌گفتند كه چطور او ادعا می كند كه زیباترین قلب را دارد!!!
مرد جوان به پیر مرد اشاره كرد و گفت تو حتما شوخی می كنی! قلب خود را با قلب من مقایسه كن. قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است.
پیر مرد گفت:درست است.قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی كنم. هر زخمی نشانگر انسانی است كه من عشقم را به او داده ام، من بخشی از قلبم را جدا كرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكه‌ ای بخشیده شده قرار داده ام،اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برایم عزیزند، چرا كه یاد آور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به كسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه درد آور هستند اما یاد آور عشقی هستند كه داشته ام. امیدوارم كه آنها هم روزی باز گردند و این شیارهای عمیق را با قطعه ای كه من در انتظارش بوده ام پر کنند، پس حالا می بینی كه زیبایی واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی كه اشك از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیر مرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم كرد. پیر مرد آن را گرفت و در گوشه ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.
مرد جوان به قلبش نگاه كرد. دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود، زیرا كه عشق از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ كرده بود.

پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 11:3 :: نويسنده : فرزین دیده بان

ما همه با یک نیروی بی پایان زندگی می کنیم . و آن نیروی

جاذبه است.


تمام چیزهایی که وارد زندگی شما می شوند با قانون جاذبه

وارد شده اند . تمام چیزهایی که شما در ذهن دارید به طرف

خود جذب می کنید . افکار تبدیل به ا جسام می شوند . شما

باید مشخص کنید چه چیزی را می خواهید ، به آن فکر کنید و

بار ها ، بارها آن را در ذهن خود مرور کنید ، چیزی را که فکر می

 کنید به طرف خود جذب می کنید .این برای هر کسی رخ می

 دهد اما افراد به چیزی فکر می کنند که نمی خواهند . قانون

جاذبه هر چیزی را جذب می کند ، چیزی را که نمی خواهید و

چیزی را که می خواهید .نباید رو چیزی که نمی خواهید تمرکز

کنید زیرا قانون جاذبه آن را جذب می کند . تمرکز فکری را باید از

 روی چیزهایی که نمی خواهید به روی چیزهایی که می

 خواهید ،تغییر دهید . کسی که بیشتر از بیماری حرف می زند

همیشه بیمار است و کسی که بیشتر از ثروت حرف می زند ،

ثروتمند است . یک فکر مثبت صدها بار قوی تر از یک فکر منفی

است . افکار را به دقت انتخاب کنید . مجسمه ای که از خود

ساخته اید ، خودتان خواسته اید . تمام اتفاقاتی که برایتان رخ

 می دهد ، خودتان خواسته اید . باید مراقب افکارتان

باشید .احساس به شما کمک می کند که به چه چیزی فکر

کنید و چه چیزی را جذب کنید . احساس یا خوب یا بد . باید

جهت گیری به سمت احساس خوب باشد .


سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 10:55 :: نويسنده : فرزین دیده بان

اگر گناه وزن داشت   ؛  

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ؛

 

تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی ...  

و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم

 

اگر غرور نبود   ؛  

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛ 

و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : فرزین دیده بان

مدرسه شیوانا میزبان استاد و شاگردانی از مدرسه‌ای در دهکده‌ای دوردست بود. به هنگام غروب وقتی همه شاگردان گرد هم جمع بودند و استادان مدرسه میهمان نیز نشسته بودند، یکی از شاگردان مدرسه میهمان به شاگردی از مدرسه شیوانا گفت: "الان سوالی از شیوانا می‌پرسم که باعث شود او از مدرسه خودش تعریف کرده و به طور مستقیم مدرسه ما را تحقیر كند و به این وسیله میانه استادهای مدرسه را به هم می‌زنم و این مجلس میهمانی را با همین یک سوال به هم می‌ریزم."
سپس از جا برخاست و با صدای بلند به شیوانا گفت: "سوالی دارم و می‌خواهم جواب آن را شما بدهید؟ به نظر شما بهترین مدرسه و بهترین استاد برای ما شاگردان کدام است؟"
شیوانا لبخندی زد و گفت: "بهترین مدرسه، مدرسه‌ای است که از تو آدم بهتری بسازد؟"
شاگرد مات و مبهوت به شیوانا خیره شد و با لکنت پرسید: "و این آدم بهتر چه مشخصاتی دارد؟"
شیوانا با همان تبسم همیشگی‌اش ادامه داد: "آدمی که درست‌کردار باشد. راستگو باشد و به هیچ قیمتی زبان به دروغ نگشاید. به دنبال ایجاد اختلاف و آشوب بین دوستان و اطرافیان نباشد، مسوولیت‌پذیر باشد و قدر فرصت‌های زندگی خود را بداند، برای رسیدن به اهداف جدی در زندگی تلاش کند و وقت خود را با موارد فرعی و بی‌اهمیت تلف نکند. استادی که باعث شود شاگرد، آدم بهتری شود، استاد خوبی است و مدرسه‌ای که سبب گردد انسان‌های موجود در آن روزبه‌روز بهتر و عالی‌تر شوند مدرسه‌ای قابل احترام است. در غیر این صورت آن مدرسه به هیچ دردی نمی‌خورد. حتی اگر مدرسه شیوانا باشد."
شاگرد آرام سر جایش نشست و دیگر هیچ نگفت

 

دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 12:20 :: نويسنده : فرزین دیده بان

چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد
مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق
مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد

پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت
"
این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"



.گاهی مثل یک کودکِ قدرشناس خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند

دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 12:6 :: نويسنده : فرزین دیده بان

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : فرزین دیده بان

من خدا را دارم....

 

یک اتاق ،اندکی نور،سکوت


من خدایی دارم که همین نزدیکی است ...


در امتداد لحظه هایم،هر روز


در سایه هایی قرمز شناور می شوم


می خندم به عشق فنا شده ی زمینی مان ... قاه قاه


معنی اشک ... کبودی ،درد رامی دانم


بغض سنگین خاطره را، از نزدیک لمس کرده ام


من در این تاریکی،دور از همه...خدا را می خوانم


خدا را که صدا می زنم...همه ی ذره ها آرام می شود...


یک اتاق ،اندکی نور ، ...

من خدا را دارم

یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : فرزین دیده بان

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌كرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند.

دو سكه به او نشان می‌دادند كه یكی شان طلا بود و یكی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سكه نقره را انتخاب می‌كرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سكه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سكه ی نقره را انتخاب می‌كرد.

تا این كه مرد مهربانی از راه رسید و از این كه ملا نصرالدین را آن طور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد....

در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت:

هر وقت دو سكه به تو نشان دادند٬ سكه ی طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند.

ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سكه ی طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این كلك چقدر پول گیر آورده‌ام.

 

شرح حكایت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک)

ملا نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی تركیبی بازاریابی، قیمت كم‌ تر و ترویج، كسب و كار «گدایی» خود را رونق می‌بخشد.

او از یك طرف هزینه ی كمتری به مردم تحمیل می‌كند و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌كند كه به او پول بدهند .

«اگر كاری كه می كنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشكالی ندارد كه تو را احمق بدانند.»

 

 

 

یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 10:8 :: نويسنده : فرزین دیده بان

همیشه حرفی را بزن که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی و چیزی را امضا کن که بتوانی پایش  بایستی


 آدم‌های بزرگ شرایط را خلق می‌کنند و آدم های کوچک از آن تبعیت می‌کنند


 

هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قایل نیست دل نبند.

-همیشه توان این را داشته باش تا از کسی یا چیزی که آزارت می‌دهد به راحتی دل بکنی

 به کسانی که خوبی دیگران را بی‌ارزش یا از روی توقع می‌دانند، خوبی نکن و اگر خوبی کردی انتظار قدردانی نداشته باش

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : فرزین دیده بان

عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می‌شود.

بیمه‌ عمر: قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود.

شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.

سریال: فیلمی‌ست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه‌های دزدی را به شما آموزش می‌دهد.

تلفن همراه: وسیله‌ای سه‌کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است.
ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا.

گرانی: کلمه‌یی است زاده‌ی توهم غربیان که در ایران تاکنون مشاهده نشده است!

آثار باستانی: خرابه‌هایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفته‌اند.

خودپرداز: دستگاهی‌ست که همیشه‌ی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب است.



ادامه مطلب ...
شنبه 24 تير 1391برچسب:, :: 10:55 :: نويسنده : فرزین دیده بان

دختر جوانی با مادرش نزد شیوانا آمدند. مادر دختر گفت: "دخترم بسیار زیباست و وضع خانوادگی ما هم خوب و عالی است. پسر همسایه ما قرار بود به خواستگاری دخترم بیاید و به همین خاطر به بسیاری از خواستگارهای او جواب رد دادیم. اما هفته پیش باخبر شدیم که پسر همسایه به سراغ زنی شوهرمرده و زشت‌رو رفته است که دو بچه از شوهر قبلی‌اش دارد و وضع مادی‌اش اصلا خوب نیست و با او ازدواج کرده است. دخترم از این بابت بسیار غمگین و ناراحت شده است و می‌گوید چرا چنین اتفاقی افتاده است در حالی که از لحاظ منطقی همه چیز به نفع دختر من بوده است. هم زیبا بوده و هم مال و ثروت کافی داشته است؟"
شیوانا با تبسم گفت: "جذابیت که به مال و ثروت نیست! جذابیت چیزی است که اگر وجود داشته باشد محبوب از فرسنگ‌ها راه دور شبانه و در بدترین شرایط، خودش را به آب و آتش می‌زند تا به دلبر و دلداده‌اش نزدیک‌تر شود. زیبایی اصلا جذابیت نیست چون وقتی انسان مجذوب کسی شده باشد حتی اگر محبوبش به دلیل حادثه‌ای زیبایی‌اش را از دست بدهد باز کنار او می‌ماند. جذابیت ثروت هم نیست چون وقتی برای کسی جذاب باشی حتی اگر پولی هم در بساط نداشته باشی باز برای آن فرد مهم نیست و او حاضر است تمام ثروتش را به تو بدهد تا کنار تو باشد. دختر تو شاید زیبا و ثروتمند باشد اما مطمئنا برای آن پسر همسایه جذاب نبوده که فرد به ظاهر متفاوت‌تری را به او ترجیح داده است."
دختر جوان که این سخنان را شنید با خشم و عصبانیت فریاد زد و به پسر همسایه دشنام داد و با صدای بلند گفت: "او اگر شعور داشت فرق زباله و گل را می‌فهمید."
شیوانا با لبخند گفت: "شک ندارم پسر همسایه این خودبینی و فخرفروشی و دشنام‌گویی دختر تو را بارها دیده است و تک‌تک این رفتارها برای از بین بردن جذابیت یک انسان کفایت می‌کنند. به نظرم به جای این‌که دنبال دلیل برای خواستنی نبودن، در بیرون خانه خود بگردید کمی به سمت خود نگاه کنید و در رفتارها و گفتارها و شیوه زندگی خود دنبال دلیل جذاب نبودن بگردید. اگر این نقص‌ها را در وجود خود جبران کنید مطمئنا خواستگارهای بهتری جذب شما خواهند شد.

شنبه 24 تير 1391برچسب:, :: 10:50 :: نويسنده : فرزین دیده بان



*استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد* *-** پیش
من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد**
می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!

همنشین خوب ، بهتر از تنهایی است

وتنهایی بهتر از همنشین بد . . .

(پیامبر اکرم ص)

.

.

.

انقدر از تنهایی نترس ، تو تنهایی وارد این دنیا شدی . . .

.

.

.

دنیا ! نخواستیم یار بی وفا ، تنهایی بهتر

 درد تنهایی نخواستیم شفا ، تنهایی بهتر

 یک عمر در پی یار باوفا ، با وفا بودیم

 اما ندیدیم به غیر از جفا ، تنهایی بهتر . . .

.

.

.

تو تنها باش و من تنهای تنها /  که دارم وقت تنهایی سخن ها

نگاه عاشقم تا آسمانهاست / مرا تا عرش اعلا نردبان هاست

نماز خلوتم را صد قنوت است / کلام شعر تنهایی سکوت است . . .

.

.

.

تنهایی را باید با خط بریل می نوشتند

شنیدنش کافی نیست ، باید لمسش کرد . .



ادامه مطلب ...
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, :: 10:50 :: نويسنده : فرزین دیده بان

روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد، در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد.

 

در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.

مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد.

در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.

پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت.

پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن چنان شد.

کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد.

این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد.

ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.

با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.

همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خـُرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, :: 10:41 :: نويسنده : فرزین دیده بان

پسر چگونه موجودیست !؟

موجود نیست ، فرشته است !

 

دختره پدرش ایرانیه مادرش آلمانی … تمام عمرش آلمان بوده

عین بلبل فارسی حرف میزنه انگار ۴۵۶ سال تو ایران بوده

حالا دختره از ایران ۶ ماه میره خارج !

حرف که میزنه آدم میخواد با خاک انداز یه ۷ امتیازی بذاره تو صورتش :|

لحجش عوض شده ! شینش میزنه ، سینش میزنه ، ت دسته دارش هم میزنه

 

خیلی دوست دارم یکی بهم بگه “قدر این روزاتونو بدونید”

بعد بزنم پس گردنش و بگم دقیقا کدوم روزا؟

نشون بده با دست!



ادامه مطلب ...
یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, :: 9:56 :: نويسنده : فرزین دیده بان

 
 - حداقل شرط لازم برای موفقیت: 1. در هر زمینه ای یادگیری مداوم است.

2 - همیشه کارهای خود را بنویسید و آنها را طبقه بندی کنید ؛ سپس از مهمترین آنها شروع کنید.

3 - به طور مستمر روی رشد و نوسازی شخصیت خود کار کنید.

4 - از سلامت جسمانی  خود به بهترین نحو مراقبت کنید. نیرو و نشاط برای موفقیت و خوشبختی  ضروری است.

5 - در مورد تعیین هدف های خود قاطعیت داشته باشید، اما در مورد روش دستیابی به آنها انعطاف پذیر باشید.

6 - برای رسیدن به هر یک از هدف های خود مهلتی تعیین کنید.

7-  هدف های غیر واقع بینانه وجود ندارند . فقط مهلتی که برای رسیدن به آنها تعیین می کنیم ممکن است واقع بینانه نباشد.

8 - برای آن که همه توان خود را به کار گیرید باید رؤیایی فراتر در سر داشته باشید. برای دستیابی به «ممکن»  باید جویای «غیرممکن» باشید.

9 - آنچه بیش از هر چیز با موفقیت و خوشبختی  همسویی دارد خوشبینی  است.

10 - هر موقعیتی را می توان مثبت تلقی کرد، به شرط آن که آن را به عنوان فرصتی برای رشد و پیشرفت در نظر بگیریم.

11 - اگر در هر شخص و در هر شرایطی به دنبال نقاط مثبت باشید، تقریباً همیشه آن را پیدا خواهید کرد.

12 - وقتی خدا بخواهد برای شما هدیه ای بفرستد آن را در مشکلی می پیچد. هر چه مشکل بزرگ تر باشد، هدیه هم بزرگ تر است!

13 - هر وقت احساس ترس کردید، شجاعت  را با «شجاعانه عمل کردن» در خود پرورش دهید.

14 - کلید موفقیت  در این است که هدف خود را تعیین کنید و آنگاه طوری عمل کنید که گویی امکان شکست وجود ندارد و همین طور هم خواهد شد.

15 - هر تجربه ای را به یک تجربه آموزنده بدل کنید . در هر ناامیدی و شکستی ، به دنبال درس با ارزش باشید

یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : فرزین دیده بان

اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت ۱ نفر ایدز داشت ۹۹ نفر سالم بودند،اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت 6 نفر 59 درصد ثروت دنیا را در اختیار داشتند،74 نفر 39 درصد ثروت دنیا را داشتند و 20 نفر هیچ چیز نداشتند و...اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت شاید می توانستیم به آسانی بسیاری از اتفاقات و آمارها را برای مردم بازگویی کنیم.اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت ۱ نفر ایدز داشت ۹۹ نفر سالم بودند،اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت 6 نفر 59 درصد ثروت دنیا را در اختیار داشتند،74 نفر 39 درصد ثروت دنیا را داشتند و 20 نفر هیچ چیز نداشتند و...اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت شاید می توانستیم به آسانی بسیاری از اتفاقات و آمارها را برای مردم بازگویی کنیم.اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت ۱ نفر ایدز داشت ۹۹ نفر سالم بودند،اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت 6 نفر 59 درصد ثروت دنیا را در اختیار داشتند،74 نفر 39 درصد ثروت دنیا را داشتند و 20 نفر هیچ چیز نداشتند و...اگر دنیا 100 نفر جمعیت داشت شاید می توانستیم به آسانی بسیاری از اتفاقات و آمارها را برای مردم بازگویی کنیم.

شنبه 17 تير 1391برچسب:, :: 11:5 :: نويسنده : فرزین دیده بان

 

برترین ها: چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره

۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب

 

 

چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, :: 11:6 :: نويسنده : فرزین دیده بان

 

 

اثر ازدواج بر آقایان (طنز)

 

قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن

قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : تقویت معده

قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن

قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی :......

قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل.

چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : فرزین دیده بان

اگردوست دارید نظر خودرا بگذارید

چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, :: 9:34 :: نويسنده : امید

سلام

دوستاني كه توي  انتخاب واحد مشكل دارين شهريه الزامي نداره الان پرداخت بشه(منبع:حسابداري امور شبانه)

فقط بايد بريم واحد انتخاب كنين

ازاين مسير _ايكون ثبت نام_عمليات ثبت نام - ثبت نام اصلي -اونجا واحد انتخاب كنين بعد روي اعمال تغيرات كليد كنين ديگه ثبت ميشه كا تمومه

دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, :: 17:58 :: نويسنده : امید

اول

سلام به دوستای گل

الان چندین ساعت از اغاز تابستونمون گذشته چقدر مزه میده(تابستون فقط 5روزه اینم یه جورشه دیگه نه)

دوم

خسته نباشید واسه این ترم که گذشت  واقعا ترم اول خیلی چرت بود به خاطر همین ترم بالایی ها به ما میگن ترم بوقی و......

سوم

خبر دسته اول که شاید بعضیا ندونن :تابستون ریاضی 1و2 برگزارررررررررررررررر میشه

برای دیدن مطلب برین ادامه





ادامه مطلب ...
پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 17:13 :: نويسنده : فرزین دیده بان

 

کاریکاتور/ هفدهم دنیا!!

کاریکاتور - وزیر اقتصاد به صراحت عنوان کرد موقعیت ایران به عنوان هفدهمین اقتصاد بزرگ دنیا تثبیت شده است



 

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 220
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 3679
بازدید کل : 121778
تعداد مطالب : 267
تعداد نظرات : 400
تعداد آنلاین : 1

Online User